پانزده مسأله درباره آموزش فلسفه در حوزههای علمیه
اجلاسیه مدیران مجمع عالی حکمت اسلامی / مشهد
متن حاضر، مکتوب سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین پارسانیا در اجلاسیه مدیران مجمع عالی حکمت اسلامی است که در مشهد برگزار شد.
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.
بنده در این فرصت از موضع معاونت آموزش مجمع عالی حکمت اسلامی، نکاتی کوتاه را که بیشتر ناظر به حوزه آموزش است و برخی از این نکات حوزهی پژوهش را نیز دربر میگیرد خدمت دوستان بیان خواهم کرد.
۱. آموزشهای کوتاهمدت و درازمدت
آموزشهای مجمع عالی حکمت دو نوع کوتاه مدت و دراز مدت است. آموزشهای کوتاه مدت اغلب نیمسال هستند؛ دورههایش را نیم ساله میبندیم و ۱۵ دوره تاکنون داشتهایم و آموزشهای درازمدت سالانه هستند و تاکنون ده دوره برگزار شده است. هر سال آموزشهای درازمدتمان با سال تحصیلی شروع و با سال تحصیلی تمام میشود.
۲. سنت متنخوانی
فکر میکنم نقطه قوت آموزش ما این است که سنت متنخوانی در آن وجود دارد. ما در آموزش مشکلات و کاستیهایی را داریم؛ اما کوشش برای حل مشکلات نباید ما را از این نقطه قوت دور بدارد. یعنی آموزش متن و متنخوانی نباید ضعیف شود. متن خوانی نقطهی قوت آموزش فلسفه ماست. آشنایی با متون کلاسیک امری لازم است؛ هرچند کافی نیست. این پرسش که چرا فقط به متن توقف کردیم، پرسش درستی است؛ اما نباید خواندن متون را تضعیف بکند. توقف در خواندن متن، ناپسند است؛ ارتباط نظام آموزشی با متون کلاسیک باید حفظ شود.
در یک نظام آموزشی جامع، ما به تعدادی از طلاب و فضلا که مستقر در متن باشند نیاز داریم؛ هر چند آنها به امور دیگر نپردازند؛ یعنی یک حوزه کامل فلسفی حوزهای است که در آن افراد مستقر در حکمت مشاء و عرفان و و یا حکمت اشراق و مانند اینها حضور داشته باشند. اما این متون باید ناظر به مسائل فکری معاصر نیز استنطاق شوند تا امتداد اجتماعی و تاریخی خود را پیدا کنند. البته خیلی خوب است اگر همان کسانی که متون را آموزش میدهند در این جهت نیز فعال شوند و اگر نشد، دست کم عدهای دیگر این وظیفه را انجام دهند.
۳. تاریخ فعال و زندهی حکمت اسلامی
متون تاریخی ما ناظر به مسائل زمان خود تدوین شدهاند؛ مثلاً حکمت مشاء را نگاه کنید؛ اصلاً فصلبندیهای کتابها متأثر از فصلبندیهایی است که متکلمین داشتهاند. در ابن سینا در اشارات یک فصلبندی نوینی را میآورد؛ اما در شفا بعید میدانم که ابتکار همهی فصلبندیها مال خود او باشد؛ حتماً قسمتهایی از آن متأثر از ورود دیگران به بحث بوده؛ یعنی گفتوگو داشتند و در گفتوگو حرف جدید میزدند.
این دلیل زنده بودن یک حوزه معرفتی است. حکمت متعالیه هم که بسط پیدا کرد در مرحلهی اوّل با خود اسفار بسط پیدا نکرد؛ با تعلیقات ملاصدرا بر شفا توانست بسط پیدا کند؛ یعنی کسانی که شفا درس میگفتند این تعلیقات را میخواندند و متوجه شدند یک بحثهای دیگری هم هست و این امر آنها را به تدریج به سوی حکمت متعالیه کشانید؛ تا جایی که اسفار خودش بهصورت مستقل مطرح شد؛ چندان که ما امروز دیگر به تعلیقات صدرالمتألهین بر شفا، آن طور که به خود اسفار نگاه میکنیم، مراجعه نمیکنیم. به نظر میرسد تعلیقات بر شفا و تعلیقات بر حکمه الاشراق نقش اساسی در ترویج حکمت متعالیه داشتهاند و خود صدرالمتألهین توجه به این مهم داشته و خیلی حرفهای اساسی را در تعلیقات زده است.
۴. ضرورت تعامل با مسائل فلسفی معاصر
بحث قبل را مقدمه بر این میگیرم که ما در دنیای امروز نیاز داریم که حکمتمان با محیط پیرامون خود گفتوگو داشته باشد. بر این اساس آموزشهای ما نیز باید ناظر به مسائل زمان خودش باشد. الآن طرف ما فلسفه یونان نیست. فازهای جدید گفتوگو باید شروع شود. نقاط قوت آموزش ما بحثهای الهیات به معنای خاص است. آموزش ما در این حوزه بینظیر است. در مواجهه با فلسفههای مدرن، آنها این بحثها را ندارند. آن جایی که در فلسفه ما نقطه عالیاش نیست و نقطه دانی آن است اتفاقاً محل مواجهه امروز ماست؛ یعنی بحثهای طبیعیات فلسفی ما الآن بیشتر گفتوگو و طرف دارد.
آنچه که راجع به زمان و مکان و مقولات داریم، در چالش با بحثهای فلسفی مدرن است. تطوراتی که این مقولات از حکمت مشاء تا حکمت متعالیه داشتهاند، ذخیره دانشی مفیدی برای ورود به این عرصه است. آیتالله جوادی میفرمودند که طبیعیات شفا باید تدریس شود و ما در مجمع دنبال این بودیم. الحمد لله الآن طبیعیات را ـ هر چند کم ـ برخی دوستان تدریس کردند. بهنظر میرسد آن بخشهایی از حکمت ما که اتفاقاً مسکوت گذاشتهایم امروز طرف گفتوگو دارد. جلدهای چهارم و پنجم اسفار را کسی الآن نمیخواند.
بسیاری از بحثهای این دو جلد در چالش با مبانی نظری علوم پایه قرار دارند؛ مثل زیست که علم پایه برای طب است. صحت چیست؟ مرض چیست؟ و خیلی از امور دیگر تعریفهایی که در مباحث کیف نفسانی و مانند آن داریم یا مباحثی که راجع به مقولات زمان و مکان است. به نظرم مباحث بسیاری است که با آنچه در حوزه پدیدارشناسی بیان میکنند قابل گفتوگو است. عبور از حکمت مشاء بهسوی بحثهای وجودی نسبت به مقولات، فرصتهای جدیدی را برای گفتوگوهای عمیق علمی ایجاد میکند.
۵. رصدکردن بنیانهای فلسفی متون آموزشی
محور دیگر این است که دوستان مجمع باید متون آموزشی موجود را رصد کنند. منظورم از متون آموزشی متون فلسفی خودمان نیست؛ متون آموزشی مخصوصاً در حوزه آموزش عمومی؛ یعنی آموزش و پرورش از منظر حکمت اسلامی. ببینیم کدام بخش از اینها کاملاً ناسازگار با حوزه اندیشهی اسلامی است؛ برای تأمین و بازسازی آنها فعال باشیم و کار کنیم. البته این کار مشکلاتی هم دارد.
من چون یک مقدار در حوزهی علوم اجتماعی درگیر مسأله شدم میدانم مقاومتهای بسیار جدی وجود دارد؛ اما جایی مثل مجمع میتواند در مقابل این نوع مقاومتها دوام بیاورد. مجمع یک ظرفیت بسیار خوبی است که میتواند بهعنوان یک مجموعه رسمی که خارج از حوزهها و علایق سیاسی است، نسبت به این کار پیشگام شود. یکی از آفتهای اینگونه فعالیتهای عمیق علمی این است که به سرعت انگ سیاسی هم میخورد. مجمع عالی حکمت میتواند این فعالیت را با نظر به مرجعیتی که دارد، به انجام برساند.
۶. مسألهمحور شدن رسالههای سطح چهار
یک بحث دیگری که در حوزه آموزش میتواند فعال باشد مشارکت در تدوین رسالههای سطح ۴ حوزه است تا ناظر به مسائل زمان باشد؛ یعنی لااقل در این قسمت ما سعی کنیم تا رسالهها بحث تطبیقی و مقایسهای داشته باشند و یا پاسخگویی مسائل جاری باشند. این امر موجب میشود تا ما یک سری تکدرسهایی را برای کسانی که در این حوزهها میخواهند رساله بنویسند ـ نه در سطح آموزش عمومی؛ بلکه برای این موارد ـ ارائه بدهیم.
۷. فعالکردن دروس جاری نسبت به مسائل فلسفی معاصر
یک عنوان دیگری که باید قبل از این توضیح میدادم این است که که اساتید بزرگواری که متون موجود را تدریس میکنند آن بخشهایی از متون را که میتواند مسألهای از مسائل موجود را پاسخگو باشد یا با مسائل موجود درگیر باشد شناسایی کنند و در هنگام درس برای طلاب بیان کنند. مثلاَ بحث اصالت وجود و تشکیک میتواند مشکل گفتوگوهای بینافرهنگی یا مشکل قیاسناپذیر بودن مفاهیم فرهنگی و تاریخی را حل کند.
مبانی فلسفی میتواند مسیر نظریههای مربوط به علوم انسانی را عوض کند. اگر این چیزهایی که به ذهن دوستان میرسد به هنگام تدریس متون بیان شود و این تجربهها جمع شود و به اساتید منتقل شود، مباحث فلسفی رشد و توسعه پیدا میکند. کار دیگر در همین راستا ـ که شروع شده و در مشهد چندبار برگزار گردیده است ـ این است که برخی اساتید تجربیات خودشان را برای اساتید دیگر که نهایه و غیر آن را تدریس میکنند بیان نمایند.
۸. تدوین متون ناظر به مسائل معاصر
مسائلی که آموزش باید ناظر به آنها باشد چیست؟ بزرگواران بهتر از بنده اینها را میدانند. بنده چند تا از مسائل را در بندهای بعد ذکر میکنم. این مسائل ابتدا میتواند در مناسبتهای درسی مورد توجه قرار گیرد و در ضمن آن یا در مراحل بعدی میتواند به تدوین متونی مناسب بیانجامد. برخی متون هم با همین روش تدوین شدهاند؛ مثل کاری که مرحوم علامه طباطبائی در اصول فلسفه و روش رئالیسم کردند. این کار علامه شاید شبیه کاری باشد که ابنسینا در اشارات کرد؛ یعنی یک فصلبندی جدیدی را ابداع کرد. منتها ایشان اصول فلسفه را کاملاً ناظر به مسائلی مطرح کردند که ما با آنها سروکار داشتیم.
۹. تحول در مفاهیم محوری، مثل فلسفه و علم
یکی از آفتها و آسیبهایی است که در مجامع علمی ما وجود دارد و فیلسوفان ما در فلسفه باید به آن بپردازند، تغییر مفاهیم اساسی و لغات پایه است که در جامعه علمی ما واقع شده؛ بهگونهای که اصلاً گفتوگوی بین سنت تاریخی علمیمان را با رشتههای موجود گرفتار اختلال کرده است؛ مثل مفهوم علم و مفهوم فلسفه. مثلاً فلسفه در اصطلاح فلسفهی مضاف (…philosophy of) اصلاً فلسفه به معنای تاریخی ما نیست. فلسفه در این اصطلاح نه بهمعنای اسم جنس برای مطلق علم برهانی است و نه به معنای متافیزیک؛ بلکه چیزی مقابل علم است.
علم هم وقتی مقابل فلسفه قرار میگیرد، معنای تاریخی علم نیست؛ بلکه همان تعریف کانتی از علم است. اصلاً جامعه علمی ما توجه به پربار بودن و تئوریک بودن این مفاهیم ندارد. این مفاهیم جدید امکان ارتباط با متون خودمان را دشوار ساخته است. معنای اصطلاحی مدرن دو مفهوم فلسفه و علم از نظام آموزش عمومی وارد فرهنگ علمی جامعه میشود. مجاری ورود آشفتهی این مفاهیم باید شناسایی شود و این کار را اجازه ندهیم به این صورت انجام شود. دست کم باید پابهپای ورود این مفاهیم روشنگری لازم انجام شود.
۱۰. سوبژکتیو شدن معرفت
مسألهی جدی دیگری که الآن در حوزه فلسفههای جدید وجود دارد و بر روی آنها سایه انداخته است، سوبژکتیو شدن معرفت است که اصلاً نوع مسائل را عوض کرده است. کدام بخش از بحثهای فلسفی ما پاسخگوی این مسأله است؟ این مسأله را ما باید برای طلابی که فلسفه میخوانند بیان و روشن نماییم. مشکل سوبژکتیوشدن فلسفهی غرب در معرفت، از دکارت آغاز و در کانت مستقر شد. پس از آن هم تا مرگ سوژه در نیچه پیش رفت. این مشکل در حوزه فلسفی ما با بو علی آغاز و با صدرا ختم میشود؛ یعنی در فلسفه صدرا جواب متناسب با خودش را گرفته است. حل این مشکل در فلسفه صدرا در مسائل اتحاد عقل عاقل و معقول انجام میشود.
۱۱. تحولات حوزههای معرفتی
مسألهی دیگر جابهجایی حوزههای معرفتی است؛ یعنی منزلت، اهمیت و ثقل آنها جابهجا شده است. بحث متافیزیک به ترتیب به معرفتشناسی (episteomology) جامعهشناسی معرفت، فرهنگ و ارتباطات منتقل شده است. الآن علم ارتباطات داعیهاش، داعیه متافیزیک ماست. چه چیزی باعث این جابهجایی شده است؟ در آن نشستی که در خرداد در قم داشتیم اشارهای به این مطلب کردم.
آقای حسینزاده فرمودند که الآن به صراحت میگویند مرگ معرفتشناسی؛ یعنی الان اصلاً معرفتشناسی یک حوزه مورد نظر آنها نیست. این جابهجایی حوزههای مهم معرفتی و دلیل آن را به یک صورتی بفهمیم و با طلاب در میان بگذاریم.
۱۲. جابهجاشدن اراده و علم
بحث جابهجاشدن اراده و علم، تقدم اراده بر علم و تقلیل علم به اراده و برساختهدانستن معرفت علمی و انکار ذات برای علم و انکار بعد شناختاری علم، امری است که طلاب ما هم دارند گرفتار آن میشوند. این را در بحثهای فلسفی ببینم چرا دارد واقع میشود؟
۱۳. مقولات، فلسفهها و علوم مدرن
بحث دیگر، خود مقولات و از جمله زمان و مکان است. اصلاً بحثهای به ظاهر ساده فیزیکی امروز مسائل پیچیده نظری را به همراه دارد. ما باید رسالههای سطح ۴ متعددی را ناظر به مباحثی که پدیدارشناسان و غیر از آنها در این باره دارند، به سوی این مسائل سوق دهیم. ما چند تا رساله برای این مسائل نوشتهایم و چقدر وارد این بحثها شدهایم؟
۱۴. نقاط قوت فلسفهی اسلامی و فلسفههای مدرن
این مطلب و مطلب بعد متوجه دو محور دیگر است که خیلی کوتاه بیان کنم. به نقاط قوت و ضعف فلسفه ما و فلسفه مدرن باید توجه داشته باشیم. نقطه قوت فلسفه اسلامی به نظرم حفظ حریم حقیقت و ذات داشتن علم است و نقطهی تقابل آن، قول به برساختهبودن معرفت و علم است. نقطه قوت فلسفه مدرن نگاه به ابعاد تاریخی، فرهنگی و اجتماعی علم و معرفت است؛ منتها آنها اغلب علم را به حوزه فرهنگ و تاریخ تقلیل دادهاند.
ما به شدت غافل از ابعاد تاریخی و اجتماعی علم و معرفت هستیم؛ یعنی ارتباط علم با این ابعاد، مسئلهمان نبوده است تا بخواهیم زیاد به آن بپردازیم. ما باید به مباحث وارد شویم. این بحثها هرگز بحثهای علمی خاص و جزئی نیستند؛ بلکه کاملاً فلسفیاند؛ یعنی این مسأله که رابطه علم با مسائل فرهنگی و اجتماعی چیست را یک دانشجو و یا استاد حوزهی فرهنگ و ارتباطات هرگز نمیتواند به آن بپردازد؛ هر چند که به نتیجه این مباحث نیازمند است. سنخ این مسائل، فلسفی است و ما باید به آن بپردازیم.
۱۵. آموزش ناظر به جریانهای فکری معاصر
یک حوزه دیگر آموزش و گفتوگوهایی است که در دو سطح، یکی جهان اسلام و یکی هم فراتر از جهان اسلام، مجمع باید میدانداری کند که یک مقدار هم جناب آقای قمی به این امر اشاره کردند. ما الآن چهار پنج جریان در جهان اسلام داریم که دغدغههای مواجهه با فلسفهها و دانشهای جدید را دارند. خیلی راحت میتوانیم برای شناسایی این جریانها کرسیهای تدریس بگذاریم و آنها بیایند نظراتشان را بگویند.
بعضی از این جریانها خودشان در ایران دفاتری داشتند؛اما کسی از آنها استقبال و با آنها و گفتوگو نکرد و دفاتر آنها بسته شد و رفتند. اسماعیل فاروقی و جابرالعلوانی همان اوائل چندین سال در ایران دفتر داشتند. اینها مسلمانانی بودند بیشتر در آمریکا که جریان «اسلمه المعرفه» را راه انداختند. گروه دیگر اجمالیون هستند با محوریت ضیاءالدین سردار که در انگلستان هستند. این جریانها ایدهها و حرفهای قابل توجهی دارند. خطاهای جدی هم دارند که قابل گفتوگو است.
۲
پرداختن به اینها میتواند مسائل جامعه علمی ما باشد. باید از آنها دعوت کنیم و راحت میشود این کارها را کرد. الآن برخی از دوستان همین سردار را دعوت کردهاند و چندوقت دیگر به ایران خواهد آمد. قرار بود وقتی میآید دو جلد کتاب راجع به اندیشههای او نوشته شود. این کارها را به نظرم مجمع باید میدانداری کند. با محوریت مجمع وزانت کار خیلی فرق خواهد کرد؛ تا اینکه یک جای دیگر عهدهدار این کار شود. طرف هنگامی که ببیند یک مرجع رسمی حوزه حکمت اسلامی با او گفتوگو میکند، جدیتر وارد بحث میشود و منظمتر سخن میگوید؛ گفتوگو نیز تریبون بهتر و مناسبتری خواهد داشت و جمع وسیعتری را میتواند درگیر بحث کند. جریان دیگر جریان مولتی ورسیتی است.
این جریان فراتر از جهان اسلام است و علم و دانشگاه دیگری را جستوجو میکند. نمونه این رویکرد در آقای لتور بود که در قم توسط میز علوم انسانی قطب بنیانهای نظری دفتر تبلیغات دعوت شد. ایشان بعد از مکتب ادینبورا و چهرهی سرشناس این مکتب یعنی بلور خیلی مورد توجه و محل رجوع است. مجمع اگر مثل ایشان را دعوت و با آنها گفتوگو کند، گفتوگوهایی را در سطح جهانی و بهروز شکل خواهد داد. کارهایی در این حد را مرحوم علامه جعفری یک زمانی به تنهایی انجام میداد. بعد از پنج یا شش دهه هنوز سابقه و تاریخچه این ارتباطاتمان برگردد به آن موقع از این نوع فعالیت را علامه طباطبایی با هانری کربن داشت. آموزش و پژوهشها در این زمینهها به نظرم باید فعال شود.
حوزه علمیه اصفهان